از دست عزرائیل نجاتم دهید!!!
از دست عزرائیل نجاتم دهید!!!
در زمان حضرت سلیمان(ع) مردی که چهره اش زرد شده و لبهایش کبود شده بود خود را نزد حضرت سلیمان رساند و گفت: ای پیامبر خدا به من پناه بده! حضرت سلیمان پرسید چه شده است؟
او گفت: عزرائیل با خشم به من نگاه کرد من می ترسم . حال از شما تقاضای عاجزانه دارم که به باد فرمان بدهید تا مرا به هندوستان ببرد و از دست عزرائیل رهایی یابم. حضرت سلیمان به باد دستور داد او را به هندوستان ببرد.
ساعتی بعد حضرت سلیمان عزرائیل را دید و گفت: چرا به آن مرد بینوا خشم آلوده نگاه کردی و باعث شدی از وطن خود آواره گردد؟
عزرائیل گفت: خدا فرموده بود که من جان او را در هندوستان بگیرم. او را در اینجا دیدم، در فکر فرو رفتم حیران شدم که چگونه جان او را در هندوستان بگیرم، در حالی که او اینجاست او از چهره تعجب انگیز من ترسید من اصلا نگاه غضب آلود به او نکردم!!
خداوند در قرآن کریم در سوره جمعه آیه8 فرمود: قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم… ای رسول ما، بگو مرگی که از آن فرار می کنید سرانجام به سراغتان آمده و شما را ملاقات خواهد کرد.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط اثنائي صفائي آقبلاغ در 1397/05/20 ساعت 12:34:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1397/05/20 @ 01:36:17 ب.ظ
مستاجر خدا:) [عضو]
عجب داستانی
http://blogroga.kowsarblog.ir/
خوشحال میشم به وبلاگم سربزنید